۲ مطلب در مهر ۱۳۹۹ ثبت شده است

مسابقه بهترین خاطره و نقل قول از پیاده‌روی اربعین حسینی

کمی عقب تر‌_چیزی به قاعده ی 40 روز_حوالی تاسوعا 1438

کنار مزار شهدای شلمچه بودم

سفر راهیان نور بود، با جمعی از هم پایه ای های شهرستانمان

همان راهیان نوری که از طریق مدرسه ها، دانش آموزان را اعزام می کنند

دین و مذهب برایم جدی تر از هر زمانی شده بود و حس و حال با صفای نوجوانی هم مزید بر علت بود که اتصالات قوی تر باشند و درگیر دو دوتا چارتا کردن های دنیایی نباشم و راحت تر طلب کنم

چشم دوخته بودم به مزار شهدا

ذهنم غوغا بود که چه چیزی را طلب کنم، دچار تشویش بودم حتی!

می ترسیدم که این فرصت از دستم برود و آنقدری که ظرفیت هست نخواسته باشم

چقدرش ارادی بود را نمی دانم اما از ذهنم گذشت کربلا، اربعین، پای پیاده...

  • میم مهاجر
  • پنجشنبه ۱۷ مهر ۹۹

عقلی که حجاب می شود...

در خلال بحث هایمان، یا بهتر بگویم مشورت گرفتن های من از او،  «الف» همیشه مرا به باریکه ی نوری متوجه میکرد که از پنجره ی امید می تابید

علی الظاهر قبول داشتم هر آنچه که میگفت را

یعنی هیچ دلیلی بر رد کرن توصیه هایش نداشتم

در نظر پذیرفته بودم و در عمل... 

 «الف» می گفت باید توکل کنی، باشد هرچقدر که می توانی تلاش کن، تدبیر داشته باش، از امکانات موجود استفاده کن اما بالاخره یک جایی کم می آوری، آنجا را توکل کن، از او بخواه که کم تو را زیاد کند، نا کرده هایت را جبران کند...

 

من حرف هایش را قبول داشتم الا آنجا که باید جبران کم کاری هایم را به او می سپردم

اصلا چرا خدا باید کم کاری مرا جبران می کرد؟ من خودم باید تمام تلاشم را به کار می گرفتم تا  کامل باشم، پر رو بازی می دانستم من کم بگذارم و او جبران کند

  • میم مهاجر
  • جمعه ۴ مهر ۹۹
ای خوش آن روز که پرواز کنم تا بر دوست
به هوای سر کویش پر و بالی بزنم