۲ مطلب با موضوع «کنکور» ثبت شده است

عقلی که حجاب می شود...

در خلال بحث هایمان، یا بهتر بگویم مشورت گرفتن های من از او،  «الف» همیشه مرا به باریکه ی نوری متوجه میکرد که از پنجره ی امید می تابید

علی الظاهر قبول داشتم هر آنچه که میگفت را

یعنی هیچ دلیلی بر رد کرن توصیه هایش نداشتم

در نظر پذیرفته بودم و در عمل... 

 «الف» می گفت باید توکل کنی، باشد هرچقدر که می توانی تلاش کن، تدبیر داشته باش، از امکانات موجود استفاده کن اما بالاخره یک جایی کم می آوری، آنجا را توکل کن، از او بخواه که کم تو را زیاد کند، نا کرده هایت را جبران کند...

 

من حرف هایش را قبول داشتم الا آنجا که باید جبران کم کاری هایم را به او می سپردم

اصلا چرا خدا باید کم کاری مرا جبران می کرد؟ من خودم باید تمام تلاشم را به کار می گرفتم تا  کامل باشم، پر رو بازی می دانستم من کم بگذارم و او جبران کند

  • میم مهاجر
  • جمعه ۴ مهر ۹۹

از کدام سو؟

راستش قبل از اینکه وارد فضای بیان شوم فکر نمی کردم انقدر درگیری های ذهنی کنکوری ها مشابه باشند

اینکه کدام رشته؟ کدام شهر؟ کدام دانشگاه؟

اصلا دانشگاه آری یا خیر؟

اگر دانشگاه نرویم انتخاب بعدی حوزه؟

اگر کلا راهمان از تحصیل نگذرد چه؟

اغلب این سؤالات در ذهن هر دانش آموزی که گذرش به سال های آخر تحصیل مدرسه برسد هجوم می آوردند

  • میم مهاجر
  • جمعه ۲۳ خرداد ۹۹
ای خوش آن روز که پرواز کنم تا بر دوست
به هوای سر کویش پر و بالی بزنم