یک شب عادیست

مشغولم به مطالعه‌ی کتابی1 که سفرنامه‌‌ی نویسنده‌ایست سنی مذهب که اهل مصر است؛گزارشی است از سفرش به سرزمین‌های اشغالی

اواخر کتاب است و من تمام تلاشم را به کار گرفته‌ام تا در فقدان کاغذ و قلم اسامی،حوادث مهم و کلید واژه‌ها را در خاطرم نگه دارم تا بعد برای تکمیل اطلاعاتم تک‌تک به سراغشان بروم

همه چیز کاملا معمولی و طبق روال پیش می‌رود

نویسنده تازه به قدس رسیده و اولین ملاقاتش را با راهبه‌ای مسیحی و روزنامه‌نگار،خواهر مریم، روایت می‌کند

بحث بر سر بیت الشرق،مرکز فعالیت سازمان آزادیبخش فلسطین در قدس،است 

گفتم:« بیت الشرق شده مایه دردسر اسرائیل.شنیدم کنیست با بستنش موافقت کرده.»

گفت:« اینا می‌خوان نور خورشید رو خاموش کنن.همه‌ی زورشون رو می‌زنن که ارتباط فلسطینی‌ها با قدس رو از بین ببرن تا اینجا تبدیل شه به پایتخت اونا.تا الان نفهمیدن که تو همه‌ی دنیا، مردم‌اند که پایتختشون رو انتخاب می‌کنند،ولی توی قدس،این خود قدسه که مردمش رو انتخاب می‌کنه.عملا هم قدس مردمش رو انتخاب کرده،(یعنی فلسطینی‌ها) اون هم از خیلی وقت پیش.پس این همه لجبازی دیگه برای چیه؟ بیا از این پنجره نگاه کن. همه‌ی این سنگ‌ها(در خیابان‌ها و ساختمان‌ها) حرف نمی‌زنن و به عربی نمی‌گن خوش آمدی؟ صدا و رایحه‌ی نسیم‌های عربی را نمی‌شنوی و استشمام نمی‌کنی؟

شبیه بوی «الحسین»2 و «الازهر»3 نیست؟

همه چیز عادی بود تا وقتی که روی بالانویس «الحسین» نزده بودم و «طاقچه» پاورقی را بالا نیاورده بود