پس ذهنم و در مدل ایدهآلی که از خودم انتظار دارم،من اونی هستم که از ساختن و خلق یک چیز، بیشتر لذت میبره تا صرف مصرف و استفاده کردن از محصول سازندگی های دیگران، از پیریزی و بالا آوردن یک چیز بیشتر از استفاده از ساختار و خروجی نهایی، از هدیه دادن بیشتر از هدیه گرفتن،از آشپزی بیشتر از غذا خوردن،از مهمونی دادن بیشتر از مهمون شدن و...
یک بخشش تقدیر بوده و موقعیتهایی که من درشون قرار داده شدم،بخشی تربیت خانوادگی و شاید بخشی هم انتخاب.
خیلی وقتها، خیلی وقتها این وضعیت بسیار خستهکننده و فرسایشی میشه، مواقعی که ضعفها رو میاد و حس میکنم من برای اون نقش کمم و ناکافی و ناکامل خیلی زجر میکشم یا اینکه همیشه صبر،حوصله و ظرفیت تعاملات و وجوه مختلف این مدل نقش رو ندارم، یا هرچقدر اجتماعی تر باشه اون نقش عذاب وجدان بیشتری میاد سراغم
ولی هروقت و هرموقع که برای استراحت و از سر خستگی از این موقعیت کناره گرفتم، بار خستگی ناشی از برکناری نشستن و احساس نامفید بودن خیلی فرسایشیتر از زحمت اون نقش بوده برام، خروجی این زمانهای استراحت میشه اینکه من ایرادات نگاهم به اون ماجرا و نقشم و یا مشکلات اجرایی کارم رو در بیارم.
اگر انتخاب اولیه اون نقش اشتباه نبوده باشه که نیاز به تجدید نظر داشته باشه، رضایت و آرامش عمیق بعد از رنج ولو زیاد رو ترجیح میدم به آسایش کنار موندن و دوری از گود ماجراها، انگار من با اون رنج ساخته میشم، از نتیجه نهایی اون رنج بردنها لذت و رضایت نابی رو دریافت میکنم.
این طور مواقع میفهمم من آرمانگرا برای اینکه بتونم در اون مسیر ایدهآل پیش برم چقدر نیاز دارم از ضعفهام جدا بشم و برطرفشون کنم، آدم ضعیف و راکد اگر تو چنین نقشی بمونه قبل از اینکه بستر و سیستمهایی که درشون حضور داره رو به باد بده خودش بر فنا رفته و تو فرسایشها آسیب دیده...
اگر قوی نشم، اگر مشکلاتم رو برطرف نکنم، اگر یه بنیان محکم برای انتخاب این نقشها نداشته باشم مطمئنم کلی منت و عقده تولید میشه و یه جایی اینها من رو از پا درمیاره و چپ میکنم!
اگر نمیتونم از این مسیر دست بکشم، باید در قد و قوارهش توانمند بشم و رشد کنم.