سازندگی

پس ذهنم و در مدل ایده‌آلی که از خودم انتظار دارم،من اونی هستم که از ساختن و خلق یک چیز، بیشتر لذت می‌بره تا صرف مصرف و استفاده کردن از محصول سازندگی های دیگران، از پی‌ریزی و بالا آوردن یک چیز بیشتر از استفاده از ساختار و خروجی نهایی، از هدیه دادن بیشتر از هدیه گرفتن،از آشپزی بیشتر از غذا خوردن،از مهمونی دادن بیشتر از مهمون شدن و...

یک بخشش تقدیر بوده و موقعیت‌هایی که من درشون قرار داده شدم،بخشی تربیت خانوادگی و شاید بخشی هم انتخاب.

خیلی وقت‌ها، خیلی وقت‌ها این وضعیت بسیار خسته‌کننده‌ و فرسایشی میشه‌، مواقعی که ضعف‌ها رو میاد و حس می‌کنم من برای اون نقش کمم و ناکافی و ناکامل خیلی زجر می‌کشم یا اینکه همیشه صبر،حوصله و ظرفیت تعاملات و وجوه مختلف این مدل نقش رو ندارم، یا هرچقدر اجتماعی ‌تر باشه اون نقش عذاب وجدان بیشتری میاد سراغم

ولی هروقت و هرموقع که برای استراحت و از سر خستگی از این موقعیت کناره گرفتم، بار خستگی ناشی از برکناری نشستن و احساس نامفید بودن خیلی فرسایشی‌تر از زحمت اون نقش بوده برام، خروجی این زمان‌های استراحت میشه اینکه من ایرادات نگاهم به اون ماجرا و نقشم و یا مشکلات اجرایی کارم رو در بیارم.

اگر انتخاب اولیه اون نقش اشتباه نبوده باشه که نیاز به تجدید نظر داشته باشه، رضایت ‌و آرامش عمیق بعد از رنج ولو زیاد رو ترجیح میدم به آسایش کنار موندن و دوری از گود ماجراها، انگار من با اون رنج ساخته میشم، از نتیجه نهایی اون رنج بردن‌ها لذت و رضایت نابی رو دریافت می‌کنم.

 این طور مواقع می‌فهمم من آرمان‌گرا برای اینکه بتونم در اون مسیر ایده‌آل پیش برم چقدر نیاز دارم از ضعف‌هام جدا بشم و برطرفشون کنم، آدم ضعیف و راکد اگر تو چنین نقشی بمونه قبل از اینکه بستر و سیستم‌هایی که درشون حضور داره رو به باد بده خودش بر فنا رفته و تو فرسایش‌ها آسیب‌ دیده...

اگر قوی نشم، اگر مشکلاتم رو برطرف نکنم، اگر یه بنیان محکم برای انتخاب این نقش‌ها نداشته باشم مطمئنم کلی منت و عقده تولید میشه و یه جایی این‌ها من رو از پا درمیاره و چپ می‌کنم!

اگر نمی‌تونم از این مسیر دست بکشم، باید در قد و قواره‌ش توانمند بشم و رشد کنم.

 

  • میم مهاجر
  • دوشنبه ۷ آبان ۰۳

ما، امید، مرگ و چیزهای دیگر

چند وقت قبل از پدر و مادر پرسیده بودم آیا هیچ وقت به مرگ ما [بچه‌ها] فکر می‌کنید؟  و خودم جواب دادم که من به مرگ همه فکر می‌کنم، سعی می‌کنم نسبتم را با این رخداد طبیعی مشخص کنم، نمی‌خواهم این مرحله از زندگی را مثل فاجعه ببینم، من که به حتمی بودنش در زندگی باور دارم باید علاج واقعه قبل از وقوع داشته باشم، نه اینکه وقتی با مرگ کسی مواجه شدم فکر کنم چه مصیبتی بر سرم آوار شده

من اگر خودم را با طبیعت و چینش دنیا و آخرت وفق بدهم، شاید کمتر دچار درماندگی و زمین‌گیری بشوم، پذیرش و رضایتم بالاتر برود و کمتر از مسیر منحرف شوم. 

سؤالم بی‌رحمانه بود؟ نمی‌دانم.

من گمان می‌کنم باید طبیعت و قواعد زندگی دنیا را درک کرد تا در هنگام واقعه،تلخی کمتری احساس کرد، یک جور واقع‌گرایی همراه با توکل و امیدواری، اقرار به ضعف و متمسک شدن به وجود بی‌کران خدا، نه آن شکل امیدواری سراب‌وار گریزان از واقعیت. 

من اگر بیماری و حتی مرگ را، رنج و بلا را جزء جدایی ناپذیر زندگی بدانم، دیگر به چشم چوب خدا و یک واقعه غیرطبیعی که صدتا چرا پشتش می‌آید نگاه نمی‌کنم. 

(منظورم بعد حکمت وقوع ماجراست و نه زمینه‌های ایجاد کننده بیماری که حتما شناخت و برطرف کردنشان واجب است.) 

در ایام تشخیص اولیه بیماری مادر، گاهی اطرافیان می‌گفتند شاید این یک توده چربی بی‌خطر باشد نه یک تومور خطرناک؛ من اما نمی‌توانستم به این احتمال دل خوش کنم، فکر می‌کردم بهتر است در عین دعاگویی، حسن‌ظن به خدا و خواستن بهترین حالت، تسلیم باشیم؛ نتیجه را هرچه که هست با قلب راضی بپذیریم و مطمئن باشیم به پروردگاری پرمهر خدا. 

  • میم مهاجر
  • يكشنبه ۱ مهر ۰۳

هزار و یک رنج

بیماری مادر تنها در ناخوشی جسمی خودش خلاصه نشد. چالش‌ها یکی بعد از دیگری رخ نشان دادند.

من بین نقش‌های گوناگونم در چرخشم؛ گاهی فرزندی هستم که مادرش دچار بیماری شده و تاب دیدن ناخوشی مادر را ندارد. وابستگی و دلبستگی بیش از پیش عیان می‌شود. یک حس غریبی توی دلم می‌خواهد که روند برعکس باشد، دوست دارد روز به روز بچه‌تر شود،وابسته‌تر به مادر، چسبیدنی نوازادگونه و جنین‌وار، نزدیک و جدانشدنی.

بیشتر اما فرزند ارشدی هستم که باید اوضاع را مدیریت کند، روحیه مادر و اهل خانه و خانواده را، کارهای خانه و روابط با اطرافیان را و این وجه ماجرا شاید دشوارتر از خود بیماریست.

مادر فرصت می‌خواهد برای هضم و پذیرش شرایط جدید؛ کم شدن فعالیتش برای آدمی که پرتکاپو و فعال بود سخت است، کناره‌گیری موقت از شغلش، نگرانی برای بچه‌ها و پدر و اطرافیان، تحلیل وضعیت جسمی و... همه این‌ها برای مادر بسیار دشوار است و ما باید فرصت بدهیم که مادر این دوره پذیرش را پشت سر بگذارد و از طرفی تحمل دیدن بی‌قراری او کشنده است.

از طرفی درک وضعیت برای خودمان هم زمان‌بر است، حلقه‌های دو و چند نفره‌ای در خانواده شکل گرفته برای گفتگو و پذیرش بهتر شرایط و پیشبرد امور.

 

یک طرف دیگر اطرافیانند که بعضی‌هاشان با اینکه انتظار می‌رود پناه و پشتیبان باشند حتی بیشتر از مادر نیاز به روحیه دادن و دلداری دارند. چالش جدید مدیریت رفتارهای از سر احساس مسئولیت و همبستگی دیگران است.مادر خونگرم و اجتماعی من حالا بر اثر کسالت کم‌حوصله شده و اطرافیان با نیت خیر می‌خواهند دائما تماس بگیرند یا حضوری سر بزنند و روحیه بدهند و پاسخ دادن به این حجم تعامل برای یک بیمار از حیث وضعیت جسمی و روحی طاقت‌فرساست. باید طوری رفتار کرد که این تمایل به هم‌دردی در دیگران سرکوب نشود و از طرفی رودربایستی باعث نشود مادر بار سنگینی را تحمل کند و آسیب ببیند و فرصت استراحت و خلوت نداشته باشد.

از سوی دیگر هرکسی توصیه‌ای دارد و این حجم از توصیه شنیدن هم حوصله می‌خواهد.

یک طرف پیگیری کارهای درمانیست که یک جفت کفش آهنی می‌خواهد و اعصاب پولادین و صبر حضرت ایوب.

از یک سمت هم تقسیم مسئولیت جدید است و بر دوش گرفتن سهمی از وضعیت جدید.

 

بیماری فقط رنج جسمی و روانی نیست و هزار و یک بعد پیدا و پنهان دارد که حتی برای ما که پیش‌تر هم چنین تجربه‌ای در فامیل داشتیم، قابل درک نبود!

  • میم مهاجر
  • جمعه ۲۳ شهریور ۰۳

فینال زودهنگام

از پزشکی وجه نزدیک شدن به رنجش را دوست داشتم، آنجا که آدم‌ها آنقدر با رنج گلاویز می‌شوند که معنای خیلی چیزها در زندگی برایشان دگرگون می‌شود. تصور می‌کردم در چنین احوالاتی معادلات و محاسبات آدم‌ها خیلی متفاوت است با شرایط روزمر‌ه‌ و معمولی و نگاه به زندگی و دنیا حقیقی‌تر می‌شود. شاید یکی از دلایل مهمی که نگه داشت مرا همین بود، همراهی آدم‌ها در شرایط رنجوری و کمک‌حال بودن در این شرایط. 

چند سال پیش وحید یامین‌پور مهمان برنامه کتاب‌باز بود، آنجا حرفی زد که در خاطرم ماندگار شد. نقل به مضمون گفت کتاب‌هایی خاص می‌شوند و چرت آدم را پاره می‌کنند که نویسنده‌شان در زندگی موقعیت‌های مرزی را تجربه کرده باشد،خرق عادت اتفاق بیفتد. من بعد از شنیدن آن حرف به آدم‌هایی که این شرایط را تجربه کرده بودند بیشتر دقت کردم، بیشتر پای حرفشان نشستم و توجهم به این موقعیت‌های مرزی پیرامونی کمی بیشتر جلب شد. 

از بین گرایش‌های فوق‌تخصص پزشکی،«خون و انکولوژی» را دوست داشتم. انکلوژیست یا فوق‌تخصص سرطان با مراجعینی مواجه است که هشدار نزدیکی مرگ را دریافت کرده‌اند و زندگی برایشان معنای جدیدی پیدا کرده، شاید یکی از نزدکترین گرایش‌ها به چیزی که از پزشکی می‌خواستم. 

چند وقت پیش مادر یک چکاپ معمولی رفت، بدون هیچ علامت خاصی و ماجرا طی یک مدت کوتاه به نمونه‌برداری از بافت رسید. نتیجه آزمایش بافت‌برداری برای مادر پیامک شد. آشنا بودن کلماتی که از پیش چشمم می‌گذشت دردناک بود. آن لحظه دوست داشتم معنای کلمات را نفهمم یا اشتباه کرده باشم. سرطان تهاجمی و متاستاتیک. رنج حالا سخت گریبان مرا گرفته بود. بی‌مقدمه و ناگهان وارد وادی مواجهه‌ی نزدیک سرطان شدم اما نه در قامت پزشک، بلکه به عنوان همراه و فرزند بیمار. 

در هر پیشامدی خیری نهفته است و خدا نسبت به ما مهربان‌تر و خیرخواه‌تر از هرکسی. هر چه از دوست رسد نیکوست.

  • میم مهاجر
  • جمعه ۱۶ شهریور ۰۳

برای ما ساکنین منطقه غرب آسیا

برای ما ساکنین منطقه غرب آسیا، ما که هشدار بیداری صبح‌گاهمان خبر شهادت بهترین مردانمان شده، روال و طبیعت زندگی متفاوت است با هرجای دیگری در جهان. ما که دشمن برای از میدان‌ به در کردن قهرمانان دلیرمان راهی نمی‌یابد مگر ترور، برای ما مشتاقان زندگی حقیقی، ما پرچمداران آزادی‌خواهی برای تمام اهل جهان، ما امت واحده که توفیق داریم توحید و حرکت بر صراط مستقیم یگانه سبیل پیش‌رو و امکان تداوممان باشد، برای ما بلی گفته‌ها به عهد الست، ما خلیفه‌های الهی در زمین که بر آرمان‌جویی عهد بسته‌ایم، ما که رنج سوخت موتور حرکتمان است و شانه دادن زیر بار سنگین‌ترین تکلیف‌ها و ابتلائات تنها چاره‌مان، ما که ابراهیم‌مان در آتش شد و بی‌آنکه آتش سرد شود به گلستان جنت درآمد، ما که اسماعیلمان به مذبح رفت و قربانی راه حق شد، برای ما امت آخرالزمان خون‌ احیاگر عهد است. شهادت نیکوترین پاداش برای پایان مأموریت این جهان است و مقاومت و مجاهدت تنها راه بازماندگان. ما دندان به دندان می‌ساییم‌ و از درون می‌جوشیم تا روز فتح، انتقام همه تلخی‌ها را می‌گیریم و یک صبح جهان را با بشارت فتح و زدودن لکه شر مطلق اسرائیل بیدار می‌کنیم. 

«مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَىٰ نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِیلًا»

  • میم مهاجر
  • چهارشنبه ۱۰ مرداد ۰۳

دولت‌مرد بهشتی

ما را هشدار می‌دهند که مقدس‌سازی نکنیم و جایی بگذاریم برای نقدهای واقع‌بینانه. انذارشان از سر دل‌سوزیست حتما. شاید هم چرخش یکباره همیشه‌منتقدها به آدم‌های نادم و مبهوتی که زبان به تحسینت گشوده‌اند به گمان مقدس‌سازیشان دامن زده. 

حسرت سوگ را به درازا می‌کشاند ابراهیم. برای تو که با بال شهادت کوچیده‌ای دلهره‌ای نیست که ما یقین داریم به نیک‌فرجامی‌ات. تصویر تو در ذهنمان بی‌نقص نیست، ضعف‌ها را می‌دانیم؛ حسرت اما بیخ گلویمان را چسبیده و ما را رها نمی‌کند. در نسبتی که خودمان با تو داشته‌ایم شرمساریم. شرمنده‌ی لکنت زبانمان به هنگام دفاع از تو و تلاش‌هایت. تأسف جا ماندن از همراهی با تو گریبانگیرمان شده، آنجا که تکلیفمان تکمیل کار تو بود با تبیین و تلبیغ خدماتت. ما زیر بار خجالت شک و تردیدهای خودمان مانده‌ایم. شرمنده‌ایم از همیشه در قالب منتقد جلوه کردنمان. تو گویی در تماشای حقیقت تو، در حجاب مسئولیتت گرفتار شدیم. 

حالمان حال آن فرزند همیشه طلبکاریست که رنج‌های پدر در هنگامه دست و پنجه نرم کردن با مشکلات به چشمش نیامده، دویدن‌های خستگی‌ناپذیرش را درک نکرده و ناگاه پدر را، از دست رفته یافته. پتک واقعیت آن‌گاه بر سرش آوار شده که تحسین کوشش پدر را از زبان دیگران شنیده و تنها افسوس مانده و حسرت جبران‌ناپذیری. 

ما ابراهیم نمی‌خواهیم عذاب وجدانمان را با اغراق در شخصیت تو جبران کنیم، هرگز. ما دلواپس هزینه‌های هنگفت تاریخ برای آگاهی مردمانیم. نگرانیم که نکند خیال کنند حرفشان راست از آب درآمده که قهرمان خوب، قهرمان مرده است.آخر ملتی که از همراهی با قهرمان‌هایش جا بماند محکوم است به افسانه‌سرایی و اغراق، تا آنجا که قهرمان،اسطوره شود و مسیر رسیدن به او ناپیمودنی. مکتب ما اما، مکتب هم‌زیستی قهرمان‌ها با مردمان است، تکثیر شدن و قهرمان ساختن از آدم‌های معمولی. باید از رفتن و از دست دادنت درس بگیریم ابراهیم. ما نمی‌خواهیم هزینه‌ساز باشیم و ناسپاس؛ مبادا که جا بمانیم از قافله و دچار غفلت شویم. لغت‌نامه‌ها می‌گویند «دولت» به معنای سعادت هم هست، کاش ما را در مسیر سعادت رها نکنی ابراهیم. دست‌گیرمان باش؛ ما هنوز در نیمه راهیم دولت‌مرد بهشتی. ما را دعا کن ابراهیم.

 

+متن با اقتباس از قلم آقای مهدی مولایی نوشته شده. 

  • میم مهاجر
  • سه شنبه ۱۹ تیر ۰۳

حکم مستوری و مستی همه بر عاقبت است

حوادث روی دور تندند، نمی‌دانم شاید هم فرکانس ابتلائات همیشه همینقدر بالا بوده و حواس امثال من پرت!

از ترورهای اخیر تا قضایای فلسطین، تا همین حادثه دیروز هربار فکر می‌کنم اگر اجل من همین حالا فرا برسد، خط پایان زندگی دنیوی‌ام را رد کنم چند چندم؟ کجا ایستاده‌ام؟ حاصل عمرم چه بوده؟ در حال مجاهده‌ و تلاشم یا اهمال و انفعال به بهانه‌های مختلف؟ در چه حالی با مرگ ملاقات می‌کنم؟

 

امکان دست یافتن به نیکوترین شیوه مرگ همه جا فراهم است.

مرگ خونین مترصد فرصتی است تا میزبانش را در آغوش شهادت بکشد.

هرجایی سرک می‌کشد تا عاقبتی خوش رقم بزند، نه فقط در میانه میدان نبرد نظامی؛

خواه در گلستان هفتم پاسداران باشد، در قلب تهران و محمدحسین حدادیان سر برسد،

خواه در شاهچراغ شیراز، حین خدمت محمد جهانگیری،

یا که در اکباتان، منتظر آرمان علی‌وردی،

و یا در کوه کمرهای ورزقان، مناطق بکر و صعب‌العبوری که گذرگاه پرسه‌زنی بنی‌بشر نیست!

گویی انسان مجاهد خودمختار نقش می‌پذیرد و به اراده خویش هرجایی را به میدان مبدل می‌کند، مجاهدی که به مکان شأن مشهد شدن می‌بخشد.

 

با من از اتفاقی بودن حرف نزنید، من نمی‌توانم بپذیرم آن خدایی که بی‌اذنش برگ از درخت نمی‌افتد چنین صحنه‌ای را حسب اتفاق رقم بزند، در سیستم الهی هر چیزی چینشی دارد، همه چیز منظم است؛ این که کی و کجا، چه کسی چگونه به ابدیت بپیوندد از دقت و نظارت او خارج نیست.

 

 من دلم گرم است و خشنود به عاقبت شیرین سید ابراهیم و امثال او.

کم حرفی نیست زیر بار سنگین‌ترین هجمه‌ها مخلصانه مجاهده کردن و بار مملکت و ملتی را بر دوش کشیدن، بدون تشویق آنچنانی، با انتظارات بسیار، گاه حتی بدون پشتوانه‌ی یارانی که چشم یاری از آن‌ها داشتی و حتی زیر سایه‌ی نگاه پر از ابهام و سوء ظن دوستان!

خوش به سعادت او که به مقصدش رسید، در روز میلاد مولایش ثامن الحجج(علیه‌السلام) به برکت و خواست امامش تولدی دوباره یافت و با عنوان شهید راهی دنیای بهتر شد!

 

یقین دارم که خداوند عالم اراده خودش را پیش می‌برد، نه او و نه دینش ذره‌ای محتاج چون منی نیستند،همیشه همه چیز درست و برقاعده جلو می‌رود.

من اما سخت محتاج پیوستن به این جریان نورم، نیازمند در زمره مؤمنین مجاهد شمرده شدن.

مهم‌ است همان‌جایی که هستم، هر لحظه در حال تکاپو باشم، در جهت درست، با تمام وجود!

به امید آنکه عاقبتم در این دنیا هر لحظه که سر رسید به خیر باشد...

  • میم مهاجر
  • دوشنبه ۳۱ ارديبهشت ۰۳

جامانده‌ایم، حوصله‌ی شرح قصه نیست...

یکشنبه صبح با دوستان دوران مدرسه رفتیم تجدید دیدار و شیرازگردی، بعد از مدت‌ها بی‌توفیقی و دوری هم مشرف شدیم محضر حضرت احمدبن‌موسی(علیه‌السلام)، ولی نعمتی عزیز در شهری پرغوغا و نیازمند احیای معنویت...

حرم شاهچراغ برای من همیشه حس امن و آرامش یک پناهگاه محکم دارد و البته «غربت» و حس اجحاف و کم‌کاری ما در حق حضرت و ظرفیت حریم مقدس و پربرکتشان.

این بار با رفقا مدام در مورد حادثه ترور آبان صحبت می‌کردیم، موقع نماز در شبستان به بچه‌ها می‌گفتم یادتان هست تروریست قرار بود وارد شبستان شود و ازاین در وارد شود، خدام در را بسته بودند و مانع شده بودند، محل شهادت خانواده سرایداران و آن کولر گازی معروف حادثه در مسجد بالاسر به یادمان‌گونه‌ای تبدیل شده. مزار شهدای حادثه را خیمه‌ی محرمی زده بودند. عکس آرشام، برادر آرتین بازمانده‌ی خردسال حادثه، با مظلومیت و سن اندکش آدم را شرمنده وجود خودش می‌کرد...

بعد از نماز ظهر از حرم خارج شدیم.

حوالی اذان مغرب، در میانه‌ی جلسه هیئت خبردار شدیم حرم مورد حمله تروریستی قرار گرفته و بعدش بهت بود و حالی غریب...

  • میم مهاجر
  • پنجشنبه ۲۶ مرداد ۰۲

یک پرسش ازدواجی

به نظرتون هم‌جهان بودن و جهان‌بینی مشترک یا مشابه داشتن در مسئله ازدواج رو چطور باید دید؟ 

اهمیت این مسئله چقدره؟ 

چطور باید بررسیش کرد؟ 

چقدر باید نسبت بهش سخت‌گیری داشت؟ 

 

من خواستم کمی توضیح بدم منظورم از جهان‌بینی مشترک داشتن چیه ولی ترجیح میدم اول نظر شما رو بدونم، که حتی در مورد تعریف این مفهوم در بستر ازدواج هم کمی تبادل نظر شکل بگیره. 

 

نظر همه‌‌ی مخاطبین ارزشمند و خواندنیست،ولی از متأهل‌های جمع ویژه‌تر درخواست مشارکت دارم. 

  • میم مهاجر
  • جمعه ۲ تیر ۰۲

روح خدا

به فلسفه دوست داشتنتان فکر می‌کردم آقا روح‌الله

خیلی زود مرکزیت ماجرا عوض شد؛ 

این حبّ آنقدری شدید بود که من می‌دانستم بعید است از وجود کوچک من چنین چیزی برخاسته باشد! 

محوریت افکارم چرخید روی فلسفه‌ی دوست‌داشتنی بودن شما

شمایید که موجب خلق کششی چنین شدید شده‌اید؛ چه کردید که چنین جذْبه‌ای در شماست؟ 

اگرچه که کندوکاو آنچنانی هم لازم نداشت که تلاش تمام قد و مؤمنانه‌ی شما دوست داشتن خوبی و زیبایی را در جان فرزندانتان نشانده است

 و من چه خوشبختم که فرزند زمانه‌ای هستم که چون شمایی در تاریخش این امر فطری را تقویت کرده است.

 

 

  • میم مهاجر
  • يكشنبه ۱۴ خرداد ۰۲
ای خوش آن روز که پرواز کنم تا بر دوست
به هوای سر کویش پر و بالی بزنم