۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «توکل» ثبت شده است

راهرو گر صد هنر دارد توکل بایدش...

ده روز پیش گفته بود جزیره را شناسایی کنند،ولی خبری نبود.

همه‌ش می‌گفتند «جریان آب تنده،نمی‌شه رد شد. گرداب که بشه،همه چیز رو می‌کشه توی خودش.»

- خب چه بکنیم؟ می‌خواید بریم سراغ خدا، بگیم خدایا آب رو نگه دار؟ شاید خدا روز قیامت جلوت رو گرفت، پرسید تو اومدی؟ اگه می‌اومدی، کمک می کردیم. اون وقت چی جواب می‌دی؟

-آخه گرداب که بشه...

-همه‌ش عقلی بحث می کنه. بابا تو بفرست، شاید خدا کمک کرد.

----------------------------------------------------

 

همهمه‌ی فرمانده ها در قرارگاه بلند بود که «عملیات متوقف بشه.»

حسن یک دفعه قرمز شد و با عصبانیت داد زد «خجالت نمی‌کشید؟ بیست روزه که به مردم قول دادیم خرمشهر آزاد میشه. ما تا آزادی خرمشهر این جاییم.»

 

پس فرداش خرمشهر آزاد شده بود.

                                                                                              کتاب «یادگاران۴»           

 

     

توکل

در موردش خیلی حرف دارم ولی فعلا این دوتا برش رو داشته باشید از خاطرات فرمانده ی نابغه ی اطلاعات عملیات،شهید حسن باقری

 

 

 

  • میم مهاجر
  • شنبه ۸ خرداد ۰۰

عقلی که حجاب می شود...

در خلال بحث هایمان، یا بهتر بگویم مشورت گرفتن های من از او،  «الف» همیشه مرا به باریکه ی نوری متوجه میکرد که از پنجره ی امید می تابید

علی الظاهر قبول داشتم هر آنچه که میگفت را

یعنی هیچ دلیلی بر رد کرن توصیه هایش نداشتم

در نظر پذیرفته بودم و در عمل... 

 «الف» می گفت باید توکل کنی، باشد هرچقدر که می توانی تلاش کن، تدبیر داشته باش، از امکانات موجود استفاده کن اما بالاخره یک جایی کم می آوری، آنجا را توکل کن، از او بخواه که کم تو را زیاد کند، نا کرده هایت را جبران کند...

 

من حرف هایش را قبول داشتم الا آنجا که باید جبران کم کاری هایم را به او می سپردم

اصلا چرا خدا باید کم کاری مرا جبران می کرد؟ من خودم باید تمام تلاشم را به کار می گرفتم تا  کامل باشم، پر رو بازی می دانستم من کم بگذارم و او جبران کند

  • میم مهاجر
  • جمعه ۴ مهر ۹۹
ای خوش آن روز که پرواز کنم تا بر دوست
به هوای سر کویش پر و بالی بزنم