امسال قلبم یک سنگینیای حس میکنه و خیلی بیشتر از هروقت دیگهای از مسئولین گلهمندم؛ انقدری که انگار شوقم برای شرکت در راهپیمایی به اندازه سالهای قبل نبود.
نیاز داشتم باورهام رو با خودم مرور کنم و کمی به دور از جو احساسی و هیجانی صداوسیماییطور، با استدلال منطقی، نسبتم با انقلاب اسلامی رو بازنگری کنم.
دیدم من این میل به اصلاح وضعیت، همین جرئت و جسارت نقد داشتن و مطرح کردنش و همین باور داشتن به اینکه سرنوشت این مملکت و روشنیش رو تو دست خودمون میبینم و عزت نفس برای ایفای نقش، همه رو از برکت انقلاب دارم. گاهی توهم میزنیم اینها دستاوردهای شخصی و نهایتا تربیت خانوادگیه، در صورتی که این ویژگیها در بستر انقلاب اسلامی پرورش پیدا کردن.
شاید بخشی از رسالت همیشگی آدمها در تاریخ این بوده که آدمهای منفعتطلب پیرامون یک ارزش یا یک موجودیت محبوب و موجه رو دور کنند، تاریخ پره از آدمهای منافق یا بیعرضه ولی شهرتطلب و مقامپرست که از اسم وطندوستی یا مذهب و ارزشهای مختلف، سوء استفاده کردن برای برای رسیدن به اهداف خودشون؛ وظیفه اونهایی که سره رو از ناسره تشخیص میدن اینه که نذارن این منفعتطلبها ذهنیت دیگران رو مخدوش کنن و آسیبی به اون اصل وارد کنن و قابلیت و کارکرد مفید اون اصل رو نابود کنند و دیگران رو محروم از برکتش.
من پر از انتقاد و اعتراضم، خصوصا که اول جوانیمه و شاید کار برای نسل ما خیلی سختتر از بقیه باشه ولی وظیفه خودم میدونم از میراثی که بهم رسیده مراقبت کنم و بهش رسیدگی کنم؛ به جای اینکه اجازه بدم راحت به یغما ببرندش و بخوام سالهای سال بدوم برای جایگزین چیزی که به اینجا رسوندنش هزینههای سنگین بسیار داشته.
انقلاب اسلامی رو هنوز از عمق جان دوست دارم و بهش مدیونم و جنگیدن براش بهم حس زنده بودن و زندگی کردن میده.