چند خطی ناشیانه برای او که عاجزم از توصیفش

برای او که ولی زمانش دلتنگش می شد...! 

 

هر وقت از من بپرسند رفیق شهیدت کدام است؟ مات می شوم

برای من غیر ممکن است که از بین این همه انسان واصل یکی را انتخاب کنم

نواقصم آنقدر زیاد هستند که به همه شان نیازمندم

اصلا چه کسی این جبر را ایجاد کرده؟ 

مگر دستمان را بسته اند که نشود با همه ی شان مرتبط باشیم، توسل کنیم و دل بدهیم به راهشان؟

این انحصار در یک شخص گاهی محروم می کند مارا از فیض وجود سایرینشان... 

با این همه نسبتم با شهید چمران کمی متفاوت تر است

آقا مصطفی پدر معنوی ام است

چمران برای من مفسر عینی نامه ی ٣١ نهج البلاغه است

در روزگاری که غریب افتاده بودم میان دردها و محدودیت های دنیا

او دستم را گرفته و پدرانه راه را نشانم داده 

 

  • یادم داده که از همان ابتدای مسیر حواسم باشد این دنیا انتهایش گذار و گذر است، دل دادن به دنیا و تعلق این جهانی فقط مانع وصال است، اگر عشق و تعلقی شکل می گیرد باید یک سرش به آن جهان برسد وگرنه که خسران است و درماندگی، یادم داد باید از ریشه زد تعلقاتی را که بخواهند مرا را از پرواز و اوج گرفتن باز دارند 

 

 

  • از او آموختم که در راه محبوب باید سخت تلاش کرد، این من هستم که به نگاه محبوبم محتاجم نه او، من باید تلاش کنم تا نگاه او را بخرم، آن وقت او تمام وجودم را می خرد... سیاست محبوب این است که اندکی رخ می نمایاند و دل می برد، بعد این منم که باید محبتم را به اثبات برسانم
 
  • به من فهماند که عاشقی وادی های مختلفی دارد...گاهی دل دادن است به پروانه ای در آن سر دنیا با مذهبی متفاوت و جذب کردن او بار دیگر گذشتن از اویی است که سال ها با زحمت عشقش را پرورانده و به ثمر نشانده، میدان مبارزه یک مرتبه وادی علم است در قلب سرزمین کفر است، یک بار آموختن رسم جنگ در مصر، یا مبارزه با محرومیت است در جنوب لبنان، یا وادی سیاست است در تهران، یک زمان کردستانی است که به دست منافقین افتاده است و زمان دیگر در دهلاویه مقابل توپ و تانک و لشکر جهانی... 

 

  • یاد گرفتم این درگیری جبهه های مختلف و سرگرم شدن به جنگ و مبارزه های دنیا نباید لطافت روحم را از بین ببرد... چه اینکه برای این مبارزات نیازمندم به روحیاتی مستحکم و توانمندی بالا که بدون روحیه ای لطیف به دست آوردنش نا ممکن است، من از نیایش های چمران فهمیدم انسان هرچه بیشتر در مسیر حق مشغول باشد اتصالش هم قوی تر است وگرنه یک جای کارش می لنگد، یاد گرفتم دنیا را زیبا ببینم و این زیبایی زمینه ای باشد برای ایمان به آنچه که از زیبایی ها نزد خداوند محفوظ است در جهان دیگر و نه وسیله ای برای دل بستن به این دنیایی که میهمان چند روزه اش هستم... 

 

  • چمران به من یاد داد عاقلی باشم عاشق... رنج ها را در آغوش بگیرم و به دنبال رنج های سازنده بگردم که انسان بی درد هویتی ندارد و خاصیت این دنیا رنج است،یادم داد رنج های ظاهری و مخرب نباید مانع بهره بردن از رنج های مقدس شوند باید از این موانع پیش پا افتاده گذشت تا شایسته ی درد های اصیل شد

 

 

  • آقا مصطفی مرد کار های سخت بود... هر بار که به حیاتش می نگرم با خودم فکر می کنم تنها یکی از کارهایش کافی است برای ستایش یک شخصیت مسلمان اما چمران روی همه ی امتحانات حیاتش را شسته و به ریش نفس و ابلیس و دنیا خندیده، توهم زهد به انفعالش نکشانده و روحیه و سعی اش همیشه در بالاترین حد بوده، جذابیت آنجاست که او در عین دارایی و غرق در نعمات به آنها پشت پا می زند و نه بی آنکه رسیده باشد ادای زهد و دست از دنیا شستن در آورد!

 

  • آموختم چمران هم که باشی، با همه ی علم و عرفان باید به ولی متصل باشی که حرکت بدون خط گرفتن از ولی عاقبتی ندارد و آنکه با دل و جان به او متصل شود عاقبتش را تضمین کرده است

 

 

بعد از این همه تازه شاید کمی بشود درک کرد که چرا امام دلتنگ چمران می شدند

چرا به مشابهت با مصطفی چمران دعوت کردند و فرموند  «مثل چمران بمیرید»  

آخر «چمران شرف را در دنیا بیمه کرد» 

ممنون آقا مصطفی که قصه ی حیات و شهادتت ناملایمات دنیا را در چشمم حقیر کرد و حد من ِ انسان و بی نهایت بودن مسیر پیش رو را نشانم داد

ممنون که عــلےعلیه السلام را تا حدی برایم معنا کردی...