خدایا برای تمام نداشته هایی که من رو به سمت تو سوق دادن شُکرت... 

 

پ.ن  : یه زمانی فکر می کردم چقدر خوبه که یه چیزایی رو ندارم(اغلب معنوی و نه مادی)، یه تعلقاتی نیست که بخوام وابسته باشم تا بعد برای دل کندن ازشون متحمل زحمت بشم

کلی با این دیدگاه خودم کیف می کردم و حس می کردم اووو چقدر بزرگ شدم از لحاظ فکری، چقدر دیدم وسیعه و چقدر راحتم الان و دیگه فارغم از این جهان!

بعد تر متوجه شدم که نه بابا! درسته که یه وقتایی یه چیزایی نبوده ولی این دلیل نیست که خدا بنا داشته که اینها هیچ وقت دیگه ای هم نباشند

درست زمانی که من به سختی از یکی از خواسته هام دل کندم زمینه هایی فراهم شد که بتونم کسبش کنم... به طرز معجزه آسایی تغییراتی رخ داد که به سمت خواسته ی من بود

اولش گیج شدم و بعد هم لج کردم، عصبانی شدم از این موقعیت

نخواستم که به دستش بیارم چون سخت بود، گذشتن میخواست، من سختی کشیده بودم برای دست کشیدن از خواسته م، رنج دیده بودم برای نداشتنش

خیلی برام سنگین بود بعد از گذر از اون مصائب حالا بخوام برگردم و تلاش کنم برای به دست آوردن چیزی که یه مدت طولانی برای نداشتنش با خودم جنگیده بودم، سختی دیده بودم و صبر کرده بودم و تازه دل کنده بودم... 

ولی چالش همین جا بود

اصلا این ابتلاء و امتحان یه هشدار واضح بود از سمت خدا که "ببین بنده ی من

برای خودت برنامه نچین! تو قراره عبد باشی بندگیتو کنی، تدبیر امور دست منه

حالا هم برو وظیفه ای که برات روشن کردم رو پی بگیر..."

سخت بود این کار و هنوزم هست چون اون پیشینه از ذهنم نمی ره، اون رنج رو پذیرفتم چون لازم بود و اصلا موهبت بود تو زندگیم ولی سختی هاش فراموش نمیشه(و البته که این اصرار بر حفظ این خاطرات از نفسانیاته...) 

ولی قشنگی و پیچش دقیقا همینه که با وجود اون پیشینه باید تلاش کنم

از روی تکبر نفسم و اون شخصیتی که به اشتباه قائلم برای نفسم باید رد شم تا پیش بره مسئله

 

این پی نوشت از این جهته که به خودم هشدار بدم قاطی نکنم مسئله ها رو

هر چی نبود و نداشتیم و خدا تو یه بازه ای سلب کرد از ما به این معنی نیست که ما وظیفه ای نداریم در قبال تلاش برای به دست آوردنش و خیالمون تخت باشه...