نیمه ی شعبان برای ما، من و بچه های فامیل پدریم، یه روز فوق العاده دلچسب بود

یه جشن سراسری تو روستای پدری برگزار میشد در بزرگترین مجتمع دینی روستا

شب میلاد برای ما سرشار بود از هیجان جشن و دویدن و بازی کردن و پیچیدن تو دست و پای بزرگترهایی که بانی و دست اندر کار جشن بودن

راستش چیزی از احیای این شب، به معنای شب زنده داری با قرائت ادعیه و قرآن و نماز خوندن، تو ذهنم نمونده

چیزی که قوت در خاطرم باقیه آذین بندی و تزئین اون مکانه که شب تا صبح انجام میشد

و ما انقدر بازیگوش بودیم که تو فاز احیا و... نبودیم! 

خوراکمون همچین فرصت هایی بود که تعداد زیادی از بچه های فامیل یه جا جمع میشدن و بهترین فرصت ها برای آتیش سوزوندن و دویدن و بازی کردن فراهم میشد، تو یه فضای وسیع، بدون غرغر شنیدن از بقیه و یا نگرانی والدین

روز جشن یه اتفاق خارق العاده بود

از معدود زمان هایی که ما بچه ها می تونستیم مسئولیت بگیریم و کمی احساس غرور کنیم

مسئولیتمون چی بود؟ 

پخش کردن شکلات و سایر خوراکی ها :)) 

حجم عظیمی از شربت،شکلات و بستنی سنتی تو این روز پخش میشد

من یادمه تا مدت ها از جیره ی شکلات جمع آوری شده از جشن نیمه ی شعبان بهره می بردم🍬😀

یه رقابت شدیدی بود بین ما بچه ها در تعداد و نوع شکلات هایی که جمع می کردیم :D

 

الان تازه دارم دقت می کنم چقدر متولی های  جشن آدم های جالبی بودن که بهمون تذکر نمی دادن، فرصت احساس مسئولیت داشتن و لذت بردن می دادن به بچه ها و دلخوشی عمیقی رو بهمون هدیه می کردن

 

این دو سال کرونا عیش ما رو مکدر کرده و دیگه به اون صورت جشن عمومی و گسترده ای نیست و نهایتا محدود شده به جشن های خانوادگی... 

 

بهانه ی نوشتن این پست پویش مهدوی بود که آقای قلج خانی زحمت راه اندازیش رو کشیدن

راستش دنبال یه ایده ی ناب بودم ولی به تعبیر ایشون کفگیر ایده هام به ته دیگ رسیده بود

رفتیم سراغ تکراری ترین ایده ی موجود : کیک درست کردیم و سری به مادر بزرگ پدری زدیم که همچنان ساکن همون روستایی هستن که خاطرات نیمه ی شعبان من عمدتا اونجا شکل گرفتن

قرار بود کاری که برای پویش انجام میدیم یه بروز وبلاگی داشته باشه 

از اونجایی که حاج خانوم ما حتی توی خونه و حتی در تنهایی با حجاب کامل نشستن و به شدت حساسن هر گونه انتشار عکسی ازشون احتمالا با دلخوری ایشون و پیگرد الهی همراه باشه از این امر معذوریم

منتشر کردن عکس خوراکی رو هم جایز نمی دونیم

فلذا از من بپذیرید این متن رو به پیوست این چندتا عکس بهاری از درخت پرتقال حیاط منزل باصفاشون که بی ربط با حال و هوای بهاری جشن نیست

بهار نارنج هستن با عطری بی نهایت دل انگیز و با پس زمینه ی چادر مامان بزرگ

(در همین حد میشه به حریم ایشون نزدیک شد :)) 

عمه جان تذکر دادن که الان شما یه پرتقال رو چیدی از درخت🧐

ما هم به سان برخی مسئولین توجیه فرمودیم که ما اگر نمی چیدیم باد جداش می کرد😌

 

تصویر مکان مذکور که شب گذشته درش خبری از اون هیاهو و نشاط همیشگی نبود و کفایت شده بود به روشن کردن لامپ های رنگی... 

 

عیدتون خیلی مبارک باشه🌹

ان شاء الله امسال یه تاریخ مهم به اعیاد مذهبی مون اضافه بشه، تاریخ ظهور! 

 

السَّلَامُ عَلَى رَبِیعِ الْأَنَامِ وَ نَضْرَةِ الْأَیَّام

سلام بر بهار انسان ها و خرمی دوران ها