عاشورا یک بار بر امام حسین (ع) گذشت
اما مولای من حضرت مهدی (عج)
فردا
دست کم برای هزار و صد و هشتاد و هشتمین بار!!!
عین واقعه را مو به مو درک می کنند
عاشورا یک بار بر امام حسین (ع) گذشت
اما مولای من حضرت مهدی (عج)
فردا
دست کم برای هزار و صد و هشتاد و هشتمین بار!!!
عین واقعه را مو به مو درک می کنند
سـلـام و ســـرور🎉🎊
عیدتون مبـارکــ !
راستش امسال بیشتر ایدههام مختص فضای حقیقی بود ولی دلم نیومد وجهی از خوشحالی و شعف عید بزرگ غدیر رو در محیط وبلاگ نداشته باشیم
به اذن خدا امسال هم مثل سال گذشته یه پویش غدیری داریم :)
ده روز پیش گفته بود جزیره را شناسایی کنند،ولی خبری نبود.
همهش میگفتند «جریان آب تنده،نمیشه رد شد. گرداب که بشه،همه چیز رو میکشه توی خودش.»
- خب چه بکنیم؟ میخواید بریم سراغ خدا، بگیم خدایا آب رو نگه دار؟ شاید خدا روز قیامت جلوت رو گرفت، پرسید تو اومدی؟ اگه میاومدی، کمک می کردیم. اون وقت چی جواب میدی؟
-آخه گرداب که بشه...
-همهش عقلی بحث می کنه. بابا تو بفرست، شاید خدا کمک کرد.
----------------------------------------------------
همهمهی فرمانده ها در قرارگاه بلند بود که «عملیات متوقف بشه.»
حسن یک دفعه قرمز شد و با عصبانیت داد زد «خجالت نمیکشید؟ بیست روزه که به مردم قول دادیم خرمشهر آزاد میشه. ما تا آزادی خرمشهر این جاییم.»
پس فرداش خرمشهر آزاد شده بود.
کتاب «یادگاران۴»
توکل
در موردش خیلی حرف دارم ولی فعلا این دوتا برش رو داشته باشید از خاطرات فرمانده ی نابغه ی اطلاعات عملیات،شهید حسن باقری
نیمه ی شعبان برای ما، من و بچه های فامیل پدریم، یه روز فوق العاده دلچسب بود
یه جشن سراسری تو روستای پدری برگزار میشد در بزرگترین مجتمع دینی روستا
شب میلاد برای ما سرشار بود از هیجان جشن و دویدن و بازی کردن و پیچیدن تو دست و پای بزرگترهایی که بانی و دست اندر کار جشن بودن
راستش چیزی از احیای این شب، به معنای شب زنده داری با قرائت ادعیه و قرآن و نماز خوندن، تو ذهنم نمونده
چیزی که قوت در خاطرم باقیه آذین بندی و تزئین اون مکانه که شب تا صبح انجام میشد
و ما انقدر بازیگوش بودیم که تو فاز احیا و... نبودیم!
خوراکمون همچین فرصت هایی بود که تعداد زیادی از بچه های فامیل یه جا جمع میشدن و بهترین فرصت ها برای آتیش سوزوندن و دویدن و بازی کردن فراهم میشد، تو یه فضای وسیع، بدون غرغر شنیدن از بقیه و یا نگرانی والدین
تا حالا شده تو آینه زل بزنید به خودتون و سعی کنید خودتون رو تعریف کنید؟
اتفاق افتاده جایی که قراره خودتون رو معرفی کنید دست و پاتون رو گم کنید و تو اولویت بندی ویژگی هایی که قراره از خودتون ارائه بدید سردرگم بشید؟
پیش اومده که هویت تون به چالش کشیده بشه؟!
ما در شبانه روز زندگی معمولی به طور مداوم با این سؤال مواجهیم
«شما چه کسی هستید؟»
به این سؤال چطوری پاسخ میدید؟ با ارائه ی چه ویژگی های از خودتون؟!
دانش آموز، دانشجو، معلم، دکتر، مهندس، سرباز، هنرمند، ورزشکار و... /پدر، مادر یا فرزند فلان شخص؟ /متفکر، تحلیلگر، منتقد و... /اصلاح طلب، اصولگرا، اعتدالی،انقلابی و...؟ /عاشق، مهربان،لجباز،خشمگین و...؟/شاخ، سلطان، حاجی و...؟ /قد بلند،تپل، لاغر،چشم رنگی و...؟
این سؤال گاهی از سمت دیگران مطرح میشه
از پرسش ساده از اسم و فامیل مون گرفته تا پر کردن فرم تو مراکز مختلف تا تبادل اطلاعات برای آشنایی با افراد جدید و...
و در حیطه شخصی از تماشای خودمون توی آینه تا بازخوانی ابعاد مختلف هویتمون در موقعیت هایی مثل انتخاب رشته، انتخاب شغل، ازدواج و...
تو مراد من، تو نجات من، به حیات من، به ممات من
چه زیان کنی ؟ چه ضرر بری ؟ چو برآوری، چو عطا کنی
تو شهِ سریر ولایتی، تو مَهِ منیر هدایتی
چه شود گهی به عنایتی، نظری به سوی گدا کنی؟
شاعر:سید هاشم وفایی
بشنوید این مدح زیبا رو
روزتون خیلی مبارک باشه آقایون
خوش به سعادتتون که مفتخرید به یمن ولادت مولا تو این روز گرامی داشته بشید و تبریک بشنوید
+از نعمات این دنیا، اگر بنا باشه فقط شکر ولایت شما رو به جا بیاریم، باز هم عاجزیم... امدادش با خودتون آقای امیرالمؤمنین
بلایی کز حبیب آید هزارش مرحبا گفتیم١
در ادامه ی این دو مطلب :
در پست قبل یه سؤال مطرح شد : حالا که بلا و رنج سازنده است آیا انسان باید خودش دنبال بلا بره؟!
پاسخ این سؤال یه مقدمه ای داره و اون نوع مواجهه ی انسان با رنج و بلاست
آدمی در رویارویی با رنج های زندگیش چند نوع کنش و واکنش داره
بله! میشه در نسبت انسان با رنج کنش هم در نظر گرفت و نه صرفا واکنش!
در ادامه ی این مطلب
مقام عیش میسر نمی شود بی رنج
بله به حکم بلا بسته اند عهد الست١
من در چه وضعیتی بودم؟
آدمی که می دونست حضور رنج در زندگی کاملا طبیعیه و اصلا لازمه ی تبلور نفس انسان اینه که سختی بکشه
خب این حد از آگاهی در مقابله با رنج های خیلی کوچکی مثل بیماری های مقطعی من رو یاری می کرد و کمک می کرد که کمتر آه و ناله کنم و البته بابت این رفتار هم طلبکار میشدم و انتظار داشتم بلافاصله خدا یه جوری جبرانش کنه!
بعد از گذر از هر چیزی که رنج می دونستمش احساس می کردم انقدرها که باید خوب عمل نکردم، اگه رنج و بلا پتانسیل سکوی پرش بودن رو داره پس من چرا اوج نگرفتم؟!
در رهگذر کیست که دامی ز بلا نیست؟*
این روزهای آغاز جوانی ماجرای من و رنج کمی جدی تر از همیشه جریان داره این قضیه برای من خیلی پر رنگ تر و مهم تر شده، چرا که این احساس در من تشدید میشه که سیبل بلا شدم و خدای مهربان چپ و راست ما رو مورد تفقد خودش قرار میده! (این تیکه نیست ها؛ یه تعبیر کاملا جدیه)
از جوانب امر و با نیم نگاهی به زندگی سایر آدم ها اینطور بر میاد که این قصه سر دراز داره و تا لب مرگ هم بیخ گلوی ما رو چسبیده و ول کن ماجرا نیست پس قطعا باید دنبال یه راه چاره ی جدی بود وگرنه که تا پایان عمر ما دوتا سرشاخیم و ممکنه هیچ وقت هم به همزیستی نرسیم
پس جنگ اول به از صلح آخر (بخونید تسلیم آخر! )